{گناهکار}🖤❌
دیانا:من دیانام 18 سالمه و پدرم ترکیه هست ادعا میکنه من بچش نیستم،مادرم سرطلان داشت و فوت کرد یه خواهر دارم که اونم بهم اهمیتی نمیده،حالا منم و یه شهر غریب داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که دیدم گوشیم زنگ خورد، قطع کردم ،قبل از اینکه منو از خونه پرت کنن بیرون یه لباس یه گوشیمو برداشتم آخ چرا من انقدر بدبختم ،دیدم باز گوشیم زنگ خورد اع این چی میگه الو
محراب:(دوست صمیمی دیانا) الو دیانا کجایی
دیانا:مگه مهمه
محراب: دیانا امشب جایی رو نداری میان دنبالت کجای
دیانا:محراب بهت میگم نمیخوام
محراب:باید بخوای عزیزمن نمیشه تو تنها بمونی کجایی
دیانا: خداحافظ
محراب:دیاناااا اه،قطع کرد
دیانا:امروز روزشه روزی که بیشتر ازش میترسم باید برم رفتم به آدرسی که داده شده بود زنگ درو زدم
در باز شد با دیدن کسی که جلوی در بود خشکم زد 😶
چیه ،چرا واستادی به من نگاه میکنی کی هستی اصلأ با کی کار داری
دیانا:به مرد بود ،ببخشید بابام گفته بیام اینجا به این آدرس
بابات کیه،
دارا رحیمی.
بیا تو
دیانا:یه عمارت بزرگ بود وای خدای من همینجور که را میرفتم دهنم باز بود چرا بابا منو به این آدرس فرستاده داشتم کم کم میرفتم که دیدم همه جا عمارت سیاه هست ماشین دیوار..... چرا انقدر دلگیره خیلی ترسناک بود از پله ها بالا میرفتم که
آهای از این ور برو تو
دیانا:چشم، رفتم داخل خونه وایستادم همه جا تاریک مبل ها،،کل وسایل خونه دلگیر بود که دیدم یک نفر از بالا داره میاد
خب خب پس تو دختر دارا هستی بدکم نیستی
دیانا:بله،دیدم داره میاد نزدیک تر اومد و دم گوشم گفت:
قل میدم بهت خوش بگذره 😈
دیانا:اومدم کنار ببخشید شما کی هستین چرا من اینجام اصلا چرا بابام این آدرس و به من داده که بیام اصلأ اسمتون چیه شاید بشناسم.
شایان؛من شایانم اینجا بودنتم نمیتونم بگم حلا برو اتاق بالا بدو
دیانا:با ترس از کنارش رد شدم و به سمت بالا رفتم در یه اتاق و باز کردم و رفتم داخل مثل همه اتاق ها بود دلگیر رفتم رو تخت نشستم کد از پنجره دیدم این مرده شایان داره میره.من تو این خونه چیکار کنم سرمو گذاشتم رو بالشت همین جور فکر میکردم که چرا اینجام چشام گرم شد و خوابم برد
____________---چند ساعت بعد 🕓&
دیانا:چشامو باز کردم هیچ صدایی نبود مث خونه روح و جن ها بود صورتمو برگردوندم که دیدم…………………
لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
دوستان پارت یک هستش امیدوارم دوست داشته باشین
ارسلان# دیانا#محمد#متین#نیکا#امیر#اتوسا#محراب#محدیس#رکسانا#فرزاد#
اکیپ #نیکا✨
محراب:(دوست صمیمی دیانا) الو دیانا کجایی
دیانا:مگه مهمه
محراب: دیانا امشب جایی رو نداری میان دنبالت کجای
دیانا:محراب بهت میگم نمیخوام
محراب:باید بخوای عزیزمن نمیشه تو تنها بمونی کجایی
دیانا: خداحافظ
محراب:دیاناااا اه،قطع کرد
دیانا:امروز روزشه روزی که بیشتر ازش میترسم باید برم رفتم به آدرسی که داده شده بود زنگ درو زدم
در باز شد با دیدن کسی که جلوی در بود خشکم زد 😶
چیه ،چرا واستادی به من نگاه میکنی کی هستی اصلأ با کی کار داری
دیانا:به مرد بود ،ببخشید بابام گفته بیام اینجا به این آدرس
بابات کیه،
دارا رحیمی.
بیا تو
دیانا:یه عمارت بزرگ بود وای خدای من همینجور که را میرفتم دهنم باز بود چرا بابا منو به این آدرس فرستاده داشتم کم کم میرفتم که دیدم همه جا عمارت سیاه هست ماشین دیوار..... چرا انقدر دلگیره خیلی ترسناک بود از پله ها بالا میرفتم که
آهای از این ور برو تو
دیانا:چشم، رفتم داخل خونه وایستادم همه جا تاریک مبل ها،،کل وسایل خونه دلگیر بود که دیدم یک نفر از بالا داره میاد
خب خب پس تو دختر دارا هستی بدکم نیستی
دیانا:بله،دیدم داره میاد نزدیک تر اومد و دم گوشم گفت:
قل میدم بهت خوش بگذره 😈
دیانا:اومدم کنار ببخشید شما کی هستین چرا من اینجام اصلا چرا بابام این آدرس و به من داده که بیام اصلأ اسمتون چیه شاید بشناسم.
شایان؛من شایانم اینجا بودنتم نمیتونم بگم حلا برو اتاق بالا بدو
دیانا:با ترس از کنارش رد شدم و به سمت بالا رفتم در یه اتاق و باز کردم و رفتم داخل مثل همه اتاق ها بود دلگیر رفتم رو تخت نشستم کد از پنجره دیدم این مرده شایان داره میره.من تو این خونه چیکار کنم سرمو گذاشتم رو بالشت همین جور فکر میکردم که چرا اینجام چشام گرم شد و خوابم برد
____________---چند ساعت بعد 🕓&
دیانا:چشامو باز کردم هیچ صدایی نبود مث خونه روح و جن ها بود صورتمو برگردوندم که دیدم…………………
لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
دوستان پارت یک هستش امیدوارم دوست داشته باشین
ارسلان# دیانا#محمد#متین#نیکا#امیر#اتوسا#محراب#محدیس#رکسانا#فرزاد#
اکیپ #نیکا✨
۴۶.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.